** فعل مجهول **


** بادها رفتند و ما هم میرویم از یادها **

     فعل مجهول
«بچه ها-صبحتان بخیر،سلام!
درس امروز ،فعل مجهول است
فعل مجهول چیست؟می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است...»

در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید

ساعتی دادِ آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز«اعجاز»خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم:
«ژاله !از درس من چه فهمیدی؟»
پاسخ من سکوت بودو سکوت...
«ده جوابم بده!کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟..»

خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله ،چون باران؛
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران

خشمگین ،انتقامجو ،گفتم:
«بچه ها !گوش ژاله سنگین است!»
دختری طعنه زد که :«نه،خانم!
درس در گوش ژاله«یاسین»است!»

باز هم خنده ها وهمهمه ها
تند و پیگیر ،می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده ی من
ژاله  آرام بود و سرد و خموش

رفته تا عالم چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن ،در دو چشم بی گنهش،
رازی از روزگار تیره ی او

آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله یی کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:

«فعل مجهول،فعل آن پدریست
که دلم را ز درد ،پرخون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد

شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید

در غم آن دو تن ،دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود...»

گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره همچو برگ لاله ی او

ناله ی من به ناله اش آمیخت
که:«غلط بود آن چه من گفتم،
درس امروز ،قصه غم توست-
تو بگو!من چرا سخن گفتم؟

فعل مجهول ،فعل آن پدریست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد....»



نظرات شما عزیزان:

فرشته
ساعت17:01---21 خرداد 1390
واقعا قشنگ بود

setareh l4i
ساعت18:01---3 اسفند 1389




setareh l4i
ساعت18:00---3 اسفند 1389


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:,ساعت18:35توسط مجنون | |